بزرگترین فلسفه قیام حسینى
با توجه به اینکه حسین علیه السلام از قدرت بنى امیه و از ضعـف و زبونى مـردم زمـان مـطلع و آگـاه بود و رفتارکوفـیان را با پدرش على علیه السلام و برادرش امام مجتبى دیده بود، پس چرا قیام کرد و مانند برادرش حضرت امام حسن علیه السلام با حکومت وقت کنار نیامد؟
1 ـ ریشه کن کردن مظالم حکومت اموى
یکى از بزرگترین فلسفه قیام حسینى ایستادگى در برابر ظلم و ستم بى حساب حکومت اموى مخصوصا نسبت به شیعیان و تصفیه حساب حکومت با شیعه بود .
مـظالم حکومت اموى بى حد و حصر و در شمار نمى آید که ما فقط به چند نمونه آن اشاره مى کنیم :
الف ـ سلب امنیت :
حکام امـوى براى آنکه بیشتر بر مردم مسلط گردند و حق نفس کشیدن را حتى از مردم سلب کنند در سراسر کشور اسلامـى چنان ترس و وحشتى به وجود آورده بودند که فوق آن مـتـصور نبود، افـراد بى گناه را به جاى گناهکار و مطیع را به جاى مخالف مجازات مى کردند، با ظن و گـمـان و تـهمت افراد را تحت فشار قرار مى دادند، نیکان و خوبان را بدون مـحاکمه به زندان مى انداختند.
هیچـکس بر مـال و جان خود ایمن نبود و لذا حسین علیه السلام قیام کرد تا این ستمها و ظلم ها را ریشه کن نماید.
ب ـ تحقیر امت اسلامى :
یکى از کارهاى خطرناک حکومت اموى تحقیر و اذلال و خوار ساختن مؤمنان مخصوصا شیعیان امـیرالمؤمنین حضرت على بن ابیطالب علیه السلام بوده است ، و یکى از نشانه هاى این تحقیر داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شیعیان یعنى همان طورى که دامها را به مـنظور شناسائى بر گونه و سر و گوش آنها داغ مى نهند و یا غلامان زر خرید حبشى را عـلامـت بردگى با داغى نشان مى گذاشتند، با شیعیان و مؤمنین راستین و دوستان على علیه السلام چنین مى کردند حسین علیه السلام قیام کرد تـا باب عـزت و آزادى را بر روى آنان بگشاید و از این کابوس خـطرناکى که حیات و زندگـى آنان را در گرداب عمیقى قرار داده است نجات بخشد، چـنانکه در تـاریخ ثـبت است حجاج بن یوسف ثـقـفـى، گـردن انس بن مـالک و سهل بن سعد و دست جابر بن عبدالله انصارى را به جرم دوستى با على علیه السلام داغ نهاد.1
یکى از بزرگترین فلسفه قیام حسینى ایستادگى در برابر ظلم و ستم بى حساب حکومت اموى مخصوصا نسبت به شیعیان و تصفیه حساب حکومت با شیعه بود
2ـ دفع ظلم از شیعه
حسین عـلیه السلام از مـشاهده ظلم هایى که از ناحیه معاویه بر شیعیانش می گذشت در رنج بود که ستـم بر آنان را به حد اعـلا رسانیدند، خـونهایشان را بدون دلیل مـى ریخـتـند، حتى بزرگانى را که نمى توانستند مستقیما با آنها مواجه گردند و عـلنا آنها را بکشند ترور مى کردند، و در این زمینه بى شرمى را بجایى رسانیدند که مـعـاویه به کشتن یاران على افتخار مى کرد، چنانچه به حسین علیه السلام اظهار داشت : یا ابا عبدالله مى دانى که یاران پدرت را کشتیم و آنان را حنوط کردیم و کفن نمودیم و بر آنها نماز خواندیم و دفن کردیم ، حسین در جواب معاویه فرمود: لیکن، اگر دوستان شمـا را بکشم نه آنها را غسل مى دهیم و نه کفن مى کنیم و نه دفن خواهیم کرد (حسین علیه السلام با این جمـله مـعاویه را محکوم کرد یعنى معاویه دوستان على را مؤمن و مسلمان مى داند که احکام اسلامـى را درباره شان اجرا مى کند و با این عقیده آنها را بدون جرم به قـتـل مى رساند) معاویه منتهى درجه کوشش خود را در دشمنى با دوستان على بکار برد و به هر نحو ممکن با آنها تصفیه حساب کرد که ما به چند نمونه از آنها اشاره مى کنیم :
1 ـ بزرگـان آنان را مـانند حجربن عـدى و عـمـرو بن حمـق خـزاعـى و صیفـى بن فسیل را اعدام کرد.
2 ـ عده اى را مانند میثم تمار به دار آویخت و مثله کرد.
3 ـ عده اى را زنده بگور کرد.
4 ـ خانه افرادى از شیعیان على علیه السلام را خراب کرد.
5 ـ براى زنان شیعه ایجاد ترس و رعب مى نمود مخصوصا زنانى که در جنگ صفین با على علیه السلام بودند مانند: زرقاء دختر عدى بن حاتم و ام الخیر با رقیه و سوده بنت عـمـاره و ام البراء و بکاره هلالیه ، اروى بنت حارث و دارمیه حجونیه ، به فرماندارانش نوشت که زنان را جلب کرده به شام بفرستد، معلوم است براى یک زن چقدر سخت مى گـذرد که او را از شهرى به شهرى آنهم با وسائل آن روز جلب کنند به ویژه آنکه وسیله مامورین مرد انجام گیرد.
6 ـ به استانداران و فرمانداران اعلان کرد: گواهى دوستان على را در محاکم نپذیرند.
7 ـ همـچـنین طى بخـشنامـه اى دستـور داد حقـوق یاران عـلى را از بیت المال قطع کنند.
8 ـ حدود پنجاه هزار نفر از شیعیان را به خراسان یعنى ایران امروز تبعید نمود.
چون حسین علیه السلام از رفتار معاویه احساس خطر بیش از حد را نمود آن نامه تاریخى را براى معاویه نگاشت که در آن اعمال و خلافکاری هایش را یادآور شد و او را به اعمالش توبیخ کرد. 2
حسین عـلیه السلام که شنیدن سبّ پدر بزرگوارش در منابر از هزار بار مردن برایش دشوارتـر بود براى رسیدن به مـیدان جهاد و شهادت در راه خدا پر می کشید و لحظه شمارى می کرد، پس حسین علیه السلام قیام کرد تا آثار نبوت و خاندان پیامبر را احیا کند و موقعیت اسلامى آنان را بازگرداند
3 ـ احیاى اهل بیت
یکى از کارهاى مـعـاویه این بود که به هر طریق مـمـکن مـى کوشید تـا نام و یاد اهل بیت رسول اللّه را مـحو و نابود کند و آثـار و فضایل و مناقب آنان را ریشه کن نماید، از جمله راه هایى که معاویه براى رسیدن به این هدف در پیش گرفته بود اینهاست :
1 ـ وضع و جعل اخبار و احادیث از زبان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در پائین نشان دادن مقام آنان .
2 ـ مى کوشید تا جامعه مخصوصا نسل نو را دشمن خاندان پیغمبر تربیت کند.
3 ـ هر که فـضائل على علیه السلام و خاندانش را ذکر مى کرد با سخت ترین عقوبات کیفر مى داد!
4 ـ به استـانداران و فـرمـانداران دستور داده بود تا بر منابر و خطبه هاى نماز جمعه اهل بیت را لعن و سبّ (دشنام ) نمایند!
حسین عـلیه السلام در کنفـرانس سیاسى بزرگـى که در مـکه مـکرمـه تـشکیل داد و مـسلمـانان سراسر کشور اسلامى آن روز شرکت داشتند مردم را از هدف شوم معاویه که مى خواهد موقعیت اسلامى اهل بیت را ساقط نماید آگاه ساخت .
حسین عـلیه السلام که شنیدن سبّ پدر بزرگوارش در منابر از هزار بار مردن برایش دشوارتـر بود براى رسیدن به مـیدان جهاد و شهادت در راه خدا پر میکشید و لحظه شمارى میکرد، پس حسین علیه السلام قیام کرد تا آثار نبوت و خاندان پیامبر را احیا کند و موقعیت اسلامى آنان را بازگرداند. 3
4 ـ از بین بردن بدعت
یکى دیگـر از کارهاى حکومت اموى در برابر اسلام ایجاد بدعت و نشر آن بود تا بدین وسیله اسلام را تـحریف و از مـسیر صحیح منحرف نماید و روش حکومت اموى در این مسیر بدعـت هاى جاهلى را زنده مى کرد تا در مقابل ، سنت هاى اسلام را از بین ببرد چنانکه امام علیه السلام در نامه اى که براى مردم بصره نگاشت به این حقیقت اشاره کرد:
فـانّ السنة قـد امـیت و البدعـة قـد احییت همـانا سنت رسول خـدا را بدست فـرامـوشى سپـردند و بدعـت ها را زنده کردند، یا در نقـل دیگـرى است ؛ فانى ادعوکم الى احیاء معالم الحق و اماتة البدع ; شما را به زنده کردن مـعـارف اسلامـى و از بین بردن بدعـتـها دعـوت مـى کنم .4 و بهمین دلیل حسین عـلیه السلام قـیام کرد تـا رسوم جاهلیت را ریشه کن ساخته و سنت جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله را احیا نموده و در میان جامعه اسلامى رواج دهد.
تولد دوباره اسلام با قیام امام حسین (علیه السلام)
این سؤال در ذهن بسیارى از افراد به وجود می آید: که با توجه به اینکه حسین علیه السلام از قدرت بنى امیه و از ضعـف و زبونى مـردم زمـان مـطلع و آگـاه بود پس چرا قیام کرد و مانند برادرش حضرت امام حسن علیه السلام با حکومت وقت کنار نیامد؟
که در اینجا به چند مورد از علل قیام اشاره می کنیم:
1 ـ حمایت از دین
حسین عـلیه السلام با حکومت اموى آنهم با حاکمى چون یزید با اعتقادى کاملا بر ضد اسلام و مـنکر آئین قـرآن مواجه شده چنانکه از این شعر یزید عقیده فاسدش کاملا آشکار میگردد:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحى نزل
« خاندان هاشم سر حکومت بازى کردند وگرنه وحى و خبرى از ناحیه غیب نیامده »
این شعر نشانگر آن است که یزید بن معاویه به همان عقیده جاهلیت و بت پرستى باقى بود و مـعـتـقـد به بهشت و دوزخ نیست و پر واضح است که یزید با این عقیده براى نابودى اسلام و قـرآن مـى کوشد و لذا حسین، جان خود و یارانش را فداى اسلام کرد تا باقى بمـاند که اگر خون حسین نبود از اسلام نشانى و از قرآن نامى نمى ماند و تمام زحمات پیامبر اسلام نابود مى شد، بنابراین خون حسین و اهلبیت و یارانش ، پیغمبر و زحماتش را احیا کرد چـنانکه فـرمـایش رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره حسین که فـرمود: « حسین منى و انا من حسین »
به همین معنى اشاره دارد زیرا همانطورى که حسین از رسول خـدا تـولد یافـت با شهادت حسین هم رسول خدا و تمام اهداف مقدسش تولدى دوباره یافت .
2 ـ حفظ مقام خلافت
خـلافـت در اسلام عـبارت است از جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم یعنى خـلیفـه باید نمـونه رسول خدا و متصف به اوصاف و اخلاق پیامبر اسلام باشد، زیرا خلیفه و جانشین بنیانگذار حکومت اسلامى مى بایستى وسیله اى براى تحقق عدالت اسلامى و قـضاوت عـلیه تـخـلفـاتـى باشد که انجام مى گیرد، بنابراین اگر خلیفه فرد شایسته بود جامعه را به صلاح و سعادت سوق مى دهد و چنانچه منحرف شد، مسیر جامعه را هم به انحراف مى کشاند، از اینجا است که اسلام اهمیت فراوانى به موقعیت خلیفه داده و براى کسى که متصدى مقام خلافت مى شود سه شرط اساسى قرار داده است :
1 ـ عدالت
2 ـ امـانت
3 ـ خـبرویّت نسبت به امور اقتصادى ، ادارى ، سیاسى ، و همه آنچه را که جامعه بدان نیاز دارد.
حسین عـلیه السلام در اولین نامـه اى که به مـردم کوفه نوشت به این شرط اشاره فرمود:
«به جانم قـسم امـام نیست مـگـر آنکه به کتـاب خـدا عمل کند و به عدل و قسط رفتار نماید و بر حسب قانون و حق مجازات کند و خود را در مسیر رضاى خدا قرار دهد. »
پـس خـلافـت تـنها یک سلطه ارضى نیست بلکه خـلافـت نیابت از رسول خـدا است لیکن حسین عـلیه السلام مى بیند که مقام جدش در اختیار فردى قرار گـرفـتـه که تـمـام اوقـاتـش را به مـیگـسارى و عیاشى و شکار و تفریح نامشروع مى گـذارند و جز رسیدن به شهوات نفـسانى هدفى ندارد و بى شرمانه مقام خلافت را بازیچـه و مـلعـبه هواى نفس قرار داده است لذا قیام کرد تا خلافت اسلامى را به جایگاه اصلیش برگرداند.
حسین عـلیه السلام در اولین نامـه اى که به مـردم کوفه نوشت به این شرط اشاره فرمود: «به جانم قـسم امـام نیست مـگـر آنکه به کتـاب خـدا عمل کند و به عدل و قسط رفتار نماید و بر حسب قانون و حق مجازات کند و خود را در مسیر رضاى خدا قرار دهد»
3 ـ آزادسازى اراده امت
در زمـان حکومـت مـعـاویه و پـسرش یزید از مردم سرزمین اسلامى سلب اراده و اختیار شده بود، اجسادى بى روح و کالبدى بى اراده گشته بودند که به تعبیر امیرالمؤمنین على علیه السلام « اشباح الرجال و لا رجال »
بودند، آنچنان قید و بند نه تنها بر دست و پاى آنان بلکه بر قلب و فکر و اراده آنان زدند که قدرت تفکر را حتى از جامعه سلب کرده بودند، حکومـت امـوى مـسلمـانان را آنچنان تحذیر کرده بود که هر گونه تحرک برخلاف میل و خواسته حکومت از آنان زایل گشته بود و لذا در تاریخ مکرر مى خوانیم که مـردم به حسین عـلیه السلام مـتـمـایل بودند امـا کوچـکتـرین اقـدامـى برخـلاف امـیال حکومـت از مـردم صادر نمى شد و بدون اراده همچون بندگان و بردگان زر خرید، فرامین حکومت را بدون چون و چرا اجرا مى کردند و از فرماندهانشان پیروى مى نمودند و حسین علیه السلام قدم به میدان کارزار و جهاد اسلامى نهاد تا روح عزت و کرامت انسانى را به جامعه اسلامى بدمد و اراده و فکر و اندیشه مسئولیت فردى و اجتماعى را که از مردم سلب شده بود به آنان باز گرداند.
حسین تن به شهادت داد تا جامعه اسلامى به کیان خود بازگردد، لذا شهادت آن حضرت نقطه تحولى در تاریخ اسلام و مسلمین گردید، و مسلمانان به کیان خود بازگشتند و به نیروى اندیشه و عـزم و اراده مـسلح شدند و تمام قیودى را که بر دست و پا و زبان و قـلبشان زده بودند گسستند و ترس و خوف و انقیاد و اطاعت بى چون و چرا به تحرک و قـیام و انقلاب مبدل گشت ، قیام ها و نهضت ها با شعار « یا لثارات الحسین » شروع شد و این شعـار آنچـنان کوبنده بود که پایه هاى حکومت اموى را به لرزه در آورد و سرانجام آنرا از بیخ و بن برکند.
4 ـ پیشگیرى از ترور
حسین عـلیه السلام احساس کرده بود که یزید قصد نابودى او را دارد چنانکه خواهد آمد حتـى اگـر با امویان کنار مى آمد باز هم او را رها نمى کردند تا آنکه خونش را بریزند زیرا:
1 ـ حسین بزرگترین شخصیت اسلامى بود که در دلهاى مردم قرار داشت و از اعماق قلب وى را دوست مى داشتند و مسلم است که وجود چنین شخصیتى بر امویان گران است که حکومت و قـدرت در دست آنان باشد لیکن حسین در دل مردم جاى داشته باشد و این موقعیت حقد و حسادت امـویان را بر مـى انگـیخـت تـا حسین را به هر شکل ممکن از میان بردارند.
2 ـ اصولا بنى امیه نه تنها با حسین یا پدرش على و برادرش حسن دشمن بودند بلکه با رسول خـدا صلى الله عـلیه و آله و اسلام دشمنى ریشه دار داشتند که در جنگ بدر عـده زیادى از آنان را کشتـه و آنها را شکست داد و این سابقه فراموش نشده بود، بلکه یزید انتـظار مـى کشید تـا انتـقـام اقـوام و بستـگـان خـود را از ذریّه رسول خدا بگیرد و در تاریخ ثبت شده است که یزید گفته است :
« از خـنذف نیستـم اگر از فرزندان احمد (پیامبر) انتقام آنچه را که او انجام داد نگیرم . »
و بعد از آنکه انتقام خود را گرفت چنین مى سراید:
«سادات و بزرگان قوم را کشتیم و کشتار بدر را جبران کردیم . »
و به همین دلیل حسین علیه السلام اعلان کرد: بنى امیه از او دست نمى کشند تا او را به شهادت برسانند چنانکه به برادرش محمدبن الحنفیه فرمود:
« اگـر در سوراخ جانورى پـناه ببرم هر آینه مـرا بیرون خـواهند آورد تـا به قتل برسانند. »1
و نیز به جعفر بن سلیمان صنبعى فرمود:
« به خدا قسم دست از من برنمى دارند تا آنکه قلب مرا از درونم خارج کنند. »
با این مـقـدمات حسین یقین داشت بالاخره به هر شکلى شده او را خواهند کشت منتهى ممکن است به گـونه اى کشته شود که قاتلش معلوم نگردد و خونش هدر برود لذا قیام کرد تا با کشته شدن در میدان جنگ و اختیار کردن مرگ با عزت پایه هاى حکومت ستم پیشه بنى امیه را به لرزه درآورد و به اهداف مقدس اسلامى برسد.
نگاه اسلام به شادی و تفریح
شادی در مفهوم مطلق آن البته نزد اسلام نه تنها تقبیح نشده بلکه به شاد بودن و شاد کردن توصیه شده و از غم زدگی تحذیر هم شده است. در روایت است که :
وَ مَا عُبِدَاللَّهُ بِشَیْءٍ - أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِن(بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 71، ص288)؛ و خدا عبادتى نشده که دوست تر داشته باشد از شاد کردن مؤمن .
اما منظور از شاد بودن و شاد کردن در این مقاله شادیهایی است که محصول تفریحات رایج در عرف ماست.
در عرف ما شادی در دامنه دوستی ها، مهمانی ها، سفرهای سیاحتی، لذتهای جنسی، ترانه خوانی و سرگرمی های مفرح و ... قابل تعریف است که تبیین نظر اسلام در این موارد، مبین موضعگیری اسلام در قبال شادی های عرفی است .
دوستی ها:
بسیاری از شادیهای عرفی فقط در سایه ارتباط با دوستان به دست می آیند که اسلام نه تنها مخالفتی با آنها ندارد بلکه به آن سفارش می نماید. اسلام شوخی های بین دوستان را هم به دیده مثبت می نگرد و ضمن سفارش به پرهیز از زیاده روی و تخریب شخصیت خود و دیگران، به آن توصیه می کند.«رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرمود: من شوخی می کنم ولی جز حق نمی گویم.» مفاد این حدیث این است که برای شاد کردن خود و یا دیگران نباید پا را از جاده حق بیرون نهاد. ولی شوخی شادی آفرین در چهارچوب ارزش ها، سنتی از سنن ایشان به شمار می رود.
حضرت در سخنی دیگر می فرماید: مؤمن شوخ و خنده رو و منافق اخمو و عصبانی است. امام صادق(علیه السلام) نیز هیچ مؤمنی را بی بهره از شوخی نمی داند. روزی حضرت به یکی از یارانش به نام یونس شیبانی فرمود: با یکدیگر شوخی می کنید؟ گفت: کم. حضرت فرمود: اینگونه نکنید، زیرا شوخی از خوشخویی است و تو به وسیله آن، برادرت را شاد می کنی.»(تابناک ،گفتگو با حجت الاسلام علوی )
اسلام با اشرافی که بر روح و روان آدمی دارد در زمینه شادی راهکارهای اساسی دارد که رعایت آن راهکارها شادی را در انسان نهادینه می کند و از ظاهر به باطن می برد. اسلام با ریشه های اساسی غم انگیزی مبارزه می کند و غمی که موجب افسردگی شود را ازشیطان می داند
مهمانی و دید و بازدید هم یکی از اسباب شادی و برطرف کننده غم و افسردگی است که اسلام تحت مفاهیمی چون صله رحم و مهمان نوازی اکیدا بدان تشویق و ترغیب نموده و هیچ ابهامی در این خصوص باقی نگذاشته است. در بسیاری از موارد همچون تولد فرزند، مجلس عروسی، بازگشت از سفر حج و ... سفارش به مهمانی دادن و ولیمه دادن نموده است. هم اکنون نیز بسیاری از مجالس شاد ما به جهت رعایت همین سنت های اسلامی است.
سفرهای سیاحتی نیز در اسلام مقبول است. دین ما اساسا نظر مثبتی نسبت به سفر دارد. اسلام برای رعایت حال مسافر روزه را از ذمه اش برداشته و در نمازش تخفیف داده و حقوقی هم برای وی قائل شده و برای نشاط و فرح سفر نیز دستوراتی داده است. در روایت است که: وقتى به سفر مىروید، سفره با خود بردارید و غذاهاى خوب (مناسب) در آن نهید.(آداب سفر در فرهنگ نیایش، فصل 3: تهیهى غذا جهت مسافرت و آداب و اذکار آن ... ص 136)
ضمنا دلیلی هم قرار نداده که مومن مجبور باشد سفرش را مختوم به زیارات و اماکن مقدسه نماید؛ بلکه نفس سفر به جهت شاد بودن و شاد کردن را می پذیرد و به هیچ وجه آن را لهو تلقی نمی کند. نقل است که:
«از وطنهاى خود دور شوید و مسافرت کنید که در سفر پنج فائده است: سفر باعث تفریح و انبساط روح است و اندوه و آزردگیها را برطرف میکند، یکى از راههاى تحصیل درآمد و تأمین معاش است و وسیله فراگرفتن علم و تجربه است، مسافرت به انسان آداب زندگى مىآموزد و آدمى در سفر با افراد با فضیلت و با اخلاق برخورد میکند و با آنان دوست مىشود.» (الحدیث ، روایات تربیتى، ج2، 146، فوائد مسافرت ...)
معجزه خانواده های خوشبخت
خانواده مرکز تربیت و رشد است. نهادی که مسئولیت دارد تا شخصیت فرزندان را پایه ریزی کرده و به نحو احسن خصایل شایسته و رشد یافته را در آنها پرورش دهد. نحوه شخصیت پدر و مادر، رشدیافتگی ها، ارزش و معیارهای اخلاقی شان همه و همه می تواند در روند تأثیر خانواده بر فرزندان موثر واقع شود. خانواده های بالنده پدر و مادری صبور، آگاه و هشیار دارند که به فراخور حال و دوره های رشد فرزندانشان از دانش و دانستنی های کافی برخوردارند. در این نوع از خانواده ها قابلیت ها و توانایی های وجودی اعضای آن کشف می شود و با بالندگی خود قادرند حتی برای دیگران نیز مشکل زدا بوده و در رفع آسیب ها و موانع کمک کننده آنها باشند.
اما پیش از بالندگی به تعادل نیاز داریم و افراد در محیط خانواده تا نتوانند در حد توازن و تعادل نیازهای خود را رفع نمایند، قادر نیستند بالندگی را نیز درک کنند. منظور از تعادل بی عیب و نقصی نیست. بلکه داشتن شیوه های منطقی برای مقابله با مشکلات احتمالی است. در این خانواده ها هر آسیب و یا هر مانع چالشی است برای گرد هم آیی و مساله گشایی، نه آنکه عاملی برای از هم گسیختن و پراکندگی. در حالی که اعضای یک خانواده متزلزل علاقه و تمایلی برای حفظ تمرکز و زندگی در مجموعه ای ناپایا ندارند و به علل مختلف در جهت تحقیر، سرکوب، انتقاد و دلسردی یکدیگر قدم می گذارند.
در حالت تعادل مادر می داند که در نقش همسر، شایسته و مقبول و مورد اعتماد بوده و نیازی به بهره بردن از روش های مصنوعی مثل خودنمایی های بی مورد و تحقیر دیگران برای اثبات خود و ابراز وجود برای شوهرش ندارد. فرزندان هم از محبت و عاطفه لبریز شده اند و برای جبران محرومیت های عاطفی دست به مکانیسم های جبران و خود نشان دادن های مکرر نمی زنند.
با این مقدمه چینی سعی داریم چند خصیصه و ویژگی را در میان خانواده متعادل و متزلزل بررسی کنیم تا با دانایی بیشتر به نقایص موجود در اطرافمان پی ببریم و زمینه را برای ارتقاء خود و فرزندانمان فراهم کنیم.
در یک خانواده متعادل هر عضو از موقعیت خود در خانواده مطمئن است. در حالی که در خانواده متزلزل افراد به هر وسیله ای برای کسب مقبولیت استفاده می کنند. در حالت تعادل مادر می داند که در نقش همسر، شایسته و مقبول و مورد اعتماد بوده و نیازی به بهره بردن از روش های مصنوعی مثل خودنمایی های بی مورد و تحقیر دیگران برای اثبات خود و ابراز وجود برای شوهرش ندارد. فرزندان هم از محبت و عاطفه لبریز شده اند و برای جبران محرومیت های عاطفی دست به مکانیسم های جبران و خود نشان دادن های مکرر نمی زنند. به عنوان مثال یکی از نمودهای محرومیت عاطفی در کودکان دزدی کردن است. خانواده ای که در جای خود فرزندش را مورد توجه قرار داده و به او نقش های مناسب با سنش را آموخته، در انتخاب ها به او اختیار داده، و نیازهای فرزندان را مورد توجه قرار داده ، اگر چه برآوردن همه آنها امکان پذیر نبوده ، است و در هر برهه از زمان مهارت همدلی با او را تمرین کرده اند مقبولیت او را ثبات بخشیده است. چنین کودکی در این محیط هیچ گاه به روش های نامناسب برای اثبات خود روی نمی آورد.
در خانواده متعادل افراد در تبادل عاطفی مناسب و کافی قرار دارند ولی در خانواده های متزلزل به دلیل محرومیت های عشق و محبت و توجه اعضای آن مقبولیت خود را مشروط به تأیید اطرافیان دانسته و برای اخذ تاییدیه به هر کاری روی می آورند.
اعضای یک خانواده در هر نقشی که باشند نیاز به توجه و محبت دارند. توجه و محبت بی قید و شرط نیاز روابط خانوادگی است. و فرزندان باید بدانند که در هر صورت به عنوان فرزند خانواده دوست داشته می شوند و مورد پذیرش هستند. اشباع توجه و محبت در خانواده راه را برای کسب تأیید و حمایت و محبت از دیگران می بندند. اگر فقدان این نیاز در اعضای خانواده باشد آنان از هر امکانی برای جلب توجه و دیده شدن توسط دیگران استفاده می کنند. و اینجاست که انواع ابتذال ها و ناپاکی های اخلاقی و غیر انسانی در آنها رشد می کند تا دیده شوند و مورد توجه واقع شوند و متاسفانه به محض اینکه احساس کردند به هدفشان رسیده اند فریب خورده و جذب طرف مقابل می شوند. در حالی که مخاطبشان با آگاهی از این ضعف سعی می کند هر چه بیشتر ازاو سوءاستفاده نموده و به منافع خود برسد.
در این خانواده ها شرط «من جذاب نیستم مگر آنکه تو بگویی» در ذهن اعضا موج می زند و جذابیت و مقبولیت خود را منوط به حمایت و تأیید دیگران می دانند.
در خانواده متعادل افراد تابع مقررات هستند اما اعضای خانواده متزلزل قانون گریزی داشته و علاقه ای به رعایت انصاف ندارد.
تزلزل، تبعیض را ارزش می داند و روابط بر پایه صمیمت و یکسانی نیست. اما تعادل به نظم و قانون و رعایت حقوق دیگران پای بند است. اخلاق حرف اول را در آن می زند و اعضای آن برای تخلیه هیجانی و یا رسیدن به حق و اهداف خود حاضر نیستند اخلاقیات و قانون را زیر پا بگذارند. چرا که اصول اخلاقی مهم ترین ارزش در میان آنان است.
منظور از تعادل بی عیب و نقصی نیست. بلکه داشتن شیوه های منطقی برای مقابله با مشکلات احتمالی است.
در خانواده متعادل انتقادها سازنده است اما در خانواده متزلزل هدف از انتقاد تحقیر و سرکوب است.
اعضای خانواده متعادل برای یکدیگر گوش شنوا دارند. انتقاد پذیرند چرا که انتقاد را وسیله ای برای رشد و تعالی می دانند. انتقاد در این خانواده ها از طریق لحن ملایم، احترام، خیرخواهی و بدور از خصومت است. اما در خانواده متزلزل اعضای آن به لحاظ فقدان مهر و عاطفه علاقه ای به ارتقاء و رشد دیگری نداشته و صرفاً به دلیل عیب جویی و تخلیه هیجانی خود و یا با هدف اطلاع مخاطب از نقائصش انتقاد می کنند. لذا سازندگی در این نوع انتقاد وجود ندارد و صرفاً به مقاومت و لجبازی می انجامد.
در خانواده متعادل عشق و محبت در کلمات و جملات تک تک اعضای آن موج می زند اما در خانواده متزلزل سردی و خشکی عاطفی وجود داشته هر شخصی به دنبال بیرون کشیدن گلیم خویش است و روابط عاطفی و محبت آمیز در آن به ندرت یافت می شود .
به همین دلیل محبت و رزیدن به دیگری ، احترام و پاس داشتن حقوق یاد گرفته نمی شود . تنبیه و تلافی حرف اول را می زند و کودکان حتی تا بزرگسالی خصیصه عدم احترام به حقوق دیگران ، تخریب اموال عمومی ، بی توجهی به نیاز دیگران را با خود یدک می کشند . در حالی که اعضای خانواده متعادل علاوه بر دارا بودن رفتارهای محبت آمیز و مهرورزی در میان خود ، روابط صمیمانه ای را با دیگر افراد اجتماع نیز برقرار نموده و دیگران را دوست می دارند و در حد توان حامی و کمک کننده هستند . رضایت درونی در اعضای این خانواده ها موج می زند و معمولا خود را خوشبخت تلقی می کنند .