تو آمدی و به زن آبرو بخشیدی و گستره ی بی پایان از مقام یک بانو را در برابرش گشودی.
کدام زن چون تو به جهان، نور پاشید و کدام بانو هماند تو بوی خدا می¬داد؛ آن سان که خورشید به همه سوی، نور می پاشید و جایی از زمین را از روشنایی و گرمای خود، تهی نمی خواهد. تو نیز چنین بودی که سردی و سیاهی و تاریکی دل ها و جان ها و افق ها را بر نمی تابیدی و از جایگاه بلند خویش، به همه سوی، روشنایی و نور گسترانیدی، تا چون خورشید، گل ها و بستان ها، از نور و گرمای تو پرورش یابند و عقل ها و ذهن ها شکوفا شوند.
کیست که به دامانت بیاویزد و دستانش از مائده های آسمانی، لبریز نشود؟!
کیست که نامت را ببرد و بر نهال دلش شکوفه آرامش ننشیند، و کسیت که دریچه دلش را به سوی تو بگشاید و آکنده از عطر دلاویز وجودت نگردد؟!
بانوی هجده ساله! افسوس که واژگان، از نمایش بلندای قامتت ناتوانند، همان گونه که آینه هستی را توان تماشای چهره کاملت نبوده است.
آری! ژرفای سیمای معنوی ات را تنها در آینه ملکوت باید دید، و مقام ناپیدایت را تنها در جهانی دیگر می توان به نظاره نشست.
سلام بر تو ای «محدّثه»، ای «زهرا»، ای «زهره»، و ای آنکه تو را نتوان با کسی سنجید؛ جز آنکه بگوییم:
«فاطمه، فاطمه است.»
چیزی انگار از آیههای متراکم انسان ـ انسانی بزرگ، انسانی کامل ـ آنگونه در تو رسوخ کرده بود تا زمینیان «زن» را با نامی دیگر و به اسطورهای دیگرگون بخوانند.
شب هنگام، که ریگهای بیابان، هنوز بیگناهی دخترکان زنده به گور شده را شیون میزدند و تاریکنای سیاهْ چادرها از بردگی مدام زن حکایتها داشتند، تو چونان آیتی تابناک، از روشنای سینه انسانی کامل برآمدی تا آنچه را که زمین گم کرده بود، از نعمت راستین انسانیت در کوثر چشمان تو بیابد.
آری زن بودن و زیستن، زن بودن در شمار آمدن، زن بودن و حرف زدن و محبت دیدن.
زن بودن و انسان بودن، حقیقت داشت. زیرا از پشت پردههای رحمتِ آسمان، کوثر رحمت آمده بود، کوثر زاینده انسانیت و بزرگی.
او آمده بود، تا زنگار حقارت را از روح زنان تحقیر شده بزداید. و باور انسان بودن را به آنها بچشاند.
او آمده بود، تا شعر راستین حقیقت را ـ که موسیقی حیاتش در دستان زن بود، ـ بسراید. و عشق را در جامدان تقوی و پاکدامنی و ایثار به انسان بیاموزد.
او آمده بود، تا زن باشد و زن را آنگونه که هست و آنگونه که باید باشد، بشناساند؛ زنی که دامانش زمین رویش درخت پاک و روشن امامت باشد و از آنجا زینب برخیزد و حسین.
زنی که خود نور بود و کوثر زاینده نور!
بیستم جمادی الثانی، سالروز میلاد خجسته اختر تابناک آسمان عصمت و طهارت، فاطمه زهرا سلام الله علیها بر عاشقان حضرتش مبارک باد.
بـرای وصـف خـدا شـرح بهـتـرین غـزلـی
اگـر چــه وصف کمال تو غیر ممکن بود
چه بود فاطمه؟ یعنی خلاصه ای ز علی
زمین، گهوارهای شد، پر از لالایی ستارههایی نورانیتر از خورشید.
بادهای آوازه خوان، برکت را نجوا میکردند بر سرتاسر خاک.
انسان به خود میبالید از این همه بزرگی.
با آمدنت، زمین، سربلندتر شد.
ابلیس، پشیمان شد از اینکه سجده نکرده است به این همه شکوه، به این همه عظمت، به این همه سربلندی.
خوش آمدی به زمین ای شروع زیبایی تو عطر یاسی و نرگس تویی که زهرایی تو آن طلوع قشنگی که در کنار علی برای ظلمت شبهای مکه آمدهای رسول خدا صلی الله علیه وآله: ای سلمان! هر کس دخترم فاطمه را دوست بدارد، در بهشت با من است و هر که با او کینه ورزد، در آتش است. ای سلمان! دوستی فاطمه در صد جا به کار می آید که کمترین آنها مرگ و قبر و میزان و محشر و صراط و محاسبه است. (بحارالانوار، 27/116)