پس از واقعه کربلا و شهادت مردان پاک الهی و بعد، گرفتار آمدن کاروان اهل بیت علیهم السلام در بند یزیدیان، نوبت به آن رسید تا همراهان آن حضرت و شاهدان جنایتی که آل امیه در عاشورا مرتکب شدند؛ نقش افشاگری و پیام رسانی خود را منزل به منزل و به بهترین وجه ایفا کنند تا آن هدفی که امام حسین علیه السلام در پی آن بود محقق شود.
و همین هم شد رنج و محنت؛ داغ و سوز جگری که امام سجاد و زینب کبری سلام الله علیهما در آن روز و حتی قبل و بعد از آن تحمل کردند هرگز مانع نشد تا آنها در عمل به وظیفه افشاگری و شفاف سازی خود لحظه ای اهمال کنند.
آن رشادت ها و این استقامت ها سبب شد که نهضت حسین به سرعت ثمر دهد و یزیدی که با شنیدن خبر شهادت امام علیه السلام و یارانش مستانه مسرور شد به سرعت از این کار خود اظهار ندامت کند و بر عامل مستقیم جنایت یعنی عبیدالله بن زیاد لعن و نفرین نثار کند.
اینکه می بینیم برخورد یزید با اهل بیت علیهم السلام به یک باره دگرگون می شود و رسما از کار عبیدالله بن زیاد برائت می جوید و بعد از چندی کاروان حسینی را با عزت و احترام روانه مدینه می کند؛ همه گویای این حقیقت است که نهضت سرخ حسینی و افشاگری های امام سجاد و زینب کبری و سایر اعضای کاروان علیهم سلام الله به سرعت ثمر داد و حق بر باطل پیروز شد.
سید به طاووس در الملهوف می نویسد: یزید به على بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفت: سه خواسته اى را که وعده برآورده کردنشان را به تو داده بودم، بر شمار.
على بن الحسین علیه السلام به او فرمود: «نخست، آن که صورت سَرور و مولایم حسین علیه السلام را به من بنمایى تا از آن، توشه بر گیرم و به آن بنگرم و با آن، وداع کنم.
دوم، آن که آنچه را از ما گرفته شده است، به ما باز گردانى.
سوم، آن که اگر تصمیم به کُشتن من گرفته اى، کسى را با این زنان، همراه کن تا آنها را به حرم جدّشان [مدینه] باز گردانَد».
یزید گفت: امّا صورت پدرت؛ دیگر هیچ گاه آن را نخواهى دید و امّا کُشتنت؛ من از تو گذشتم و امّا زنان را کسى جز تو به مدینه باز نمى گردانَد و هر چه را هم از شما گرفته اند؛ چندین برابر قیمتش را به شما باز مى گردانم. على بن الحسین علیه السلام فرمود: «ما دارایىِ تو را نمى خواهیم و دارایى ات ارزانى خودت! من، تنها آنچه را از ما گرفته شده، خواستم؛ زیرا در آن، دوک پشم ریسىِ فاطمه، دختر محمّد صلى الله علیه و آله و نیز مَقنعه و گردن بند و پیراهن اوست. یزید، فرمان داد آنها را باز گردانند و دویست دینار هم بر آن افزود. زین العابدین علیه السلام آن [دینارها] را گرفت و میان فقیران و بینوایان، قسمت کرد. آن گاه یزید، فرمان داد اسیران و دستگیرشدگان [خاندان] فاطمه علیهاالسلام را به وطنشان، شهر پیامبر صلى الله علیه و آله، باز گردانند.(1) کتاب شرح الأخبار می نویسد: یزید، فرمان داد على بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را آزاد کنند و ایشان را در ماندن پیش خود یا باز گشتن، مُخیَّر کرد. ایشان، بازگشت به مدینه را انتخاب نمود و یزید هم ایشان را رها کرد.(2) خوارزمی در کتاب مقتل الحسین علیه السلام می نویسد: روایت شده که یزید، به اسیران اهل بیت، پیشنهاد ماندن در دمشق را داد. آنان نپذیرفتند و گفتند: ما را به مدینه باز گردان که آن جا، هجرتگاه جدّمان است. یزید به نُعمان بن بشیر گفت: هر چه اینان لازم دارند، آماده کن و مردى امانتدار و شایسته از شامیان، همراه آنان بفرست و سواران و یاورانى نیز همراه او کن. سپس یزید به آنان، لباس و هدایایى داد و روزى و حقوقى برایشان معیّن کرد و آن گاه، على بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را خواست و به ایشان گفت: خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند! هان! به خدا سوگند، اگر من طرفِ دعواى حسین بودم، چیزى از من نمى خواست، جز آن که به او مى دادم و با هر چه در توانم بود، حتّى با هلاکت برخى فرزندانم، مرگ را از او مى راندم؛ امّا خداوند، آنچه را دیدى، تقدیر کرده بود. پس هر درخواستى داشتى، براى من بنویس. سپس سفارش آنها را به فرستاده اش کرد. او نیز با آنان، حرکت کرد و آن اندازه جلوتر بود که او را گم نمى کردند و چون کاروان اسیران، فرود مى آمدند، از آنها فاصله مى گرفت و خود و یارانش، مانند نگهبانان، پخش مى شدند و هر گاه یکى از آنان مى خواست وضو بگیرد، وى را فرود مى آورد و حاجت هایشان را برایشان، فراهم مى آورد و با آنان، مهربانى مى کرد تا به مدینه وارد شدند.(3) على بن الحسین علیه السلام فرمود: «مرا به وطنم باز گردان». یزید، او را به مدینه باز گرداند و به او هدایایى داد و به فرستادگانى که همراه آنان روانه کرده بود ، فرمان داد هر کجا و هر زمان که آنان خواستند، فرود آیند ، و آنان را با مُحرِز بن حُرَیث کَلبى و مردى از بَهرا ـ که هر دو از فضیلتمندان شام بودند ـ، فرستاد.(4) سید بن طاووس در ملهوف می نویسد: هنگامى که زنان و خاندان امام حسین علیه السلام از شام باز گشتند و به عراق رسیدند. به راهنمایشان گفتند: «ما را از راه کربلا ببر». آنان به قتلگاه [شهدا] رسیدند و جابر بن عبد اللّه انصارى که خدا رحمتش کند و گروهى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله را دیدند که براى زیارت قبر حسین علیه السلام آمده بودند. پس در یک زمان، در آن جا گرد آمدند و با گریه و اندوه و بر سر و صورت زنان، به هم رسیدند و مجلس هاى عزایى بر پا داشتند که جگر را آتش مى زد. زنان حاضر در آن جا هم گِرد آمدند و چندین روز، همین گونه ماندند.(5) در کتاب مثیر الأحزان آمده است: هنگامى که خاندان امام حسین علیه السلام از کربلا گذشتند، جابر بن عبد اللّه انصارى که رحمت خدا بر او باد و گروهى از بنى هاشم را که براى زیارت مرقد حسین علیه السلام آمده بودند، دیدند و هم زمان به آن جا رسیدند و همدیگر را با غم و اندوه و ماتم سرایى بر این مصیبت دردناک و سوزاننده جگرِ دوستان، دیدار کردند.(6) صاحب کتاب الآثار الباقیة می نویسد: در روز بیستم [صفر]، سرِ حسین علیه السلام به جایگاهش باز گردانده شد تا با پیکرش به خاک سپرده شود و «زیارت اربعین» هم در این روز است. اهل حرم حسین علیه السلام هم در بازگشت از شام [با آن سر] بودند.(7) پی نوشت ها: 1. الملهوف : ص 224 2. شرح الأخبار : ج 3 ص 159 ح 1ظ 89 3. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 74 4. الطبقات الکبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 49ظ 5. الملهوف : ص 225 6. مثیر الأحزان : ص 1ظ 7 7. الآثار الباقیة : ص 422
آزاد کردن اسیران کربلا
عبور خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله از کربلا